آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

یازده ماه با عشق

سلام عزیز دلم ...یازده ماهه شدی ... یازده ماهه که با تو زنده ایم و با عشقت زندگی میکنیم یازده ماهه که زندگیمون یه رنگ دیگه به خودش گرفته یازده ماهه که من مادر شدم ..مادر تو ...خودمم به سختی باورم میشه که این کلمه یعنی (مادر) در مورد من صدق می کنه و میتونم از عهده مسئولیت این کلمه واااقعا بزرگ بر بیام یا نه  آخه مادر بودن سخته و البته باشکوه ... یازده ماهه که عشق تو به زندگی من و بابات یه معنای دیگه ای داده ... خدایا ازت ممنونیم هزاران هزار بار به درگاهت شکر میکنیم که ما رو لایق دونستی و چنین گل زیبایی رو به دست ما سپردی ....و بدین ترتیب حالا این کوچولوی دوست داشتنیمون یازده ماهه شد ... عزیزترینم ! ...
17 آبان 1391

بالاخره ...

سلام عشق زندگیم مامانی بالاخره آپارتمان خریدیم هم ما راحت شدیم از گشتن و پرسه زدن تو خیابونا و از همه مهمتر شما راحت شدی از دست ما ایشالا تا قبل از تولد یکسالگیت میریم خونه خودمون ایشالا خدایا شکرت
9 آبان 1391

دندون های جدید مبارک عشقم

سلام عروسکم اومدم بگم که  91/8/1  دو تا دندون بالایی ات هم رویت شد . مبارک باشه ... به سلامتی راستی دیروز هم 91/8/2 موفق شدی دو تا مکعب رو بذاری رو هم آفرین عزیز دلم روی جعبه مکعب ها نوشته بچه تو یه سالگی این کار رو میکنه بازم بهت آفرین میگم ولی یه کاریت خیلی نگرانم میکنه ، وقتی می خوای یه کاری رو انجام بدی و نمی تونی مثلا همین چیدن مکعب ها یا وقتی می خوای یه تیکه از اسباب بازی رو بذاری سرجاش و نمیتونی، خیلی زود عصبانی و کلافه میشی و همه چی رو پرت می کنی و این منو ناراحت میکنه ...عزیز دلم یه کم صبورتر باش یه کم مقاومت کن چرا اینقد زود کلافه میشی آخه مامانم. و اینکه هنوز آپارتمان نخریدیم واای خیلی خسته شده ایم خدایا خوهش میکنم...
3 آبان 1391

کوچولوی شیرین ادا

سلام گل خوشگل مامان و بابا  این روزها اینقدر سرمون شلوغه و فکرمون درگیره که نگو ... می خوایم یه آپارتمان بخریم ولی موفق نمیشیم شما که عاشق ددر و ماشین بودی از بس با خودمون گردوندیمت این بنگاه و اون بنگاه که از ماشین بدت اومده و سوارش که میشیم جیغ میزنی ،نفس مامان ! دعا کن از خدا بخواه تا بیشتر از این گرون نشده یکی پیدا کنیم و بخریم حالا از اینا بگذریم چن روزیه که وقتی میخوام از مهد کودک ورت دارم از حنانه (مربی ات) جدا نمیشی و بعدش که به زور اومدی بغلم دنبال حنانه گریه میکنی تازه تو مهد کودک هم بغل هیشکی به غیر از ایشون نمیری ... خانم محترم ! ما به شما گفتیم که به مربی مهدت عادت کنی خوشحال میشیم ولی نگفتیم که دیگه بچسب به...
1 آبان 1391
1